مامان برای دیدن پسرش ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود.او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام ویکی زندگی میکند. کاری از دست مامان بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی پسر هم خیلی خوشگل بود. او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. پسر که فکر مادرش را خوانده بود گفت:من میدانم که شما چه فکری می کنید، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی هستیم. حدود یک هفته بعد ویکی، به پسر گفت: از وقتی که مادرت از اینجا رفته، ظرف نقره ای من گم شده، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟ پسر جواب داد: خب، من به مادرم شک ندارم، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد.او در ایمیل خود نوشت: مادر عزیزم ، من نمی گم که شما ظرف نقره را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید، اما در هر صورت واقعیت این است که آن ظرف از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده. با عشق ، پسر روز بعد ، پسر یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود: پسر عزیزم، من نمی گم تو با ویکی رابطه داری و در ضمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری. اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید، حتما تا الان ظرف را پیدا کرده بود. با عشق ، مامان .